روزشمار آزادی خرمشهر در خاطرات تیزپروازان ارتش/ شیرینی بازپسگیری خاک وطن با سختی شهادت رفقا میسر شد
تاریخ انتشار: ۴ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۴۲۵۴۰۸
آزادی مسرت بخش خرمشهر با جانفشانیهای دلاوران ارتش در کوتاه کردن دست آلوده دشمن از وجب به وجب خاک خوزستان تا پشت درهای خرمشهر و مقاومت و ایثار سپاه و بسیج در داخل خونینشهر بهدست آمده است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، به بهانه سالگرد آزادسازی خرمشهرامروز پای صحبتهای جانباز خلبان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران در اصفهانسرهنگ مسعود نیکمرد از دلاوران تیزپرواز دفاع مقدس نشستیم و روز شمار جنگ تحمیلی را از 8 اردیبهشت 61 تا سوم خرداد و آزادسازی خرمشهر ورق زدیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
متن این گفتوگوی جذاب را در زیر میخوانیم:
تسنیم: عملیات آزادسازی خرمشهر و درواقع اطراف آن در خوزستان کی و چگونه آغاز شد؟
سرهنگ خلبان نیکمرد:هشتم اردیبهشتماه سال 61 همه خلبانان ارتش را بسیج کردند که به پایگاه مسجد سلیمان بروند، هلیکوپترهای کبرا در پایگاه منتظر ما بودند و ما دو روز قبل از عملیات در مسجدسلیمان فرود آمدیم و با هلیکوپترهای کبری به سمت اهواز پرواز کردیم و در آنجا مستقر شدیم. کمکِ من خلبانی بود به نام «ذبیحالله سلیمانی»، ایشان بیشتر مواقع کمک من بود و تیرانداز بسیار ماهری هم بود، او خلبان خونسرد و نمونهای در تیراندازی بود.
آن روز از طرف فرمانده وقت هوانیروز سرهنگ جلالی و سرهنگ آذین که از تهران آمده بودند ما را در اهواز جمع کردند و دستور داده شد که باید پایگاه مسجدسلیمان که در آن مستقر بودیم بروید و در «دهلاویه» مستقر شوید، پایگاه پشتیبانی هم به «دارخوین» برود. یعنی ما در دو جبهه آرایش نظامی شدیم. دهلاویه در شمال رودخانه کرخهکور و دارخوین هم غرب رودخانه کارون بین خرمشهر و اهواز.
دهلاویه پیش از آن در اشغال دشمن بود تا زمانی که عملیات فتحالفتوح ما در ارتش انجام شد و دهلاویه را آزاد کردیم و بچههای ما تا نزدیکیهای بستان را در آن عملیات که از اولین عملیاتهای جنگ بود آزاد کردند.
تسنیم: با استقرار در دهلاویه چه شد؟
نیکمرد:پنجشنبه شب هشتم اردیبهشت 61 ما در دهلاویه مستقر شدیم و میدانستیم که دیر یا زود عملیات شروع میشود و آماده باش بودیم، در اطراف ما چیزی به عنوان شهر باقی نمانده بود و همه چیز تخریب شده بود و فقط یک ساختمان بهداری بود که آنهم مربوط به قبل از اشغال بود که با انبوه گلولههای توپ و تفنگ سوراخ و نیمه تخریب شده بود.
مقر اصلی ما هم در کنار همان بهداری بود. همه جا مملو از ترکشهای نارنجک و خمپاره بود و هیچ چیز سالمی در اطراف به چشم نمیخورد، دشمن همه چیز را در دهلاویه نابود کرده بود آنقدر که حتی اتاقی هم برای استقرار نداشتیم، آن شب به پشت بام همان ساختمان بهداری رفتیم و در کیسههای خوابمان میماندیم، چند چاله بزرگ ناشی از برخورد گلوله توپ در پشت بام وجود داشت که مراقب بودیم خوابمان نبرد و ناخودآگاه درون آنها سقوط کنیم.
همان شب دوستان گفتند قرار است امشب بچههای رزمنده بسیج و سپاه در مسجد سوسنگرد دعای کمیل برگزار کنند به آنجا برویم و ما هم در مراسم شرکت کنیم. سوسنگرد هم از شهرهایی بود که قبلا اشغال و آزاد شده بود. ساعت حدود 8 شب بود که با حدود 12 خلبانان و 7 یا 8 نفر از بچههای مهندسی پرواز ارتش سوار نیسان تویوتا شدیم و برای حضور در دعای کمیل به سمت سوسنگرد حرکت کردیم.
هوا تاریک بود و صدای دعای کمیل از بلندگوها شنیده میشد، ما هم کنار رزمندههای دیگر نشستیم، یکی از بچههای فنی ما به نام «تقی درجاتی» صدای بسیار دلنشینی و گرمی داشت، دعا که تمام شد پشت بلندگو حضور ما را به عنوان خلبانان ارتش در میان جمعیت بسیجی و سپاهی اعلام کردند و «تقی درجاتی» هم رفت پشت میکروفن و با آن صدای کم نظیرش شروع کرد به روضه خواندن و ما یاد دوتا از بچههای خلبان کبرا افتادیم که از شهدای نامی هوانیروز ارتش بودند، اسم این شهدا را که به زبان آورد شهید «احمد نجاریان» و شهید «برات نماییان» ما خیلی گریه کردیم و حال عجیبی به همه ما دست داد. وقتی اسم این دو شهید دلاور آمد من در همان تاریکی به صورت بچههایی که کنار دستم نشسته بودند «علیرضا حراف»، «قدرت خدادادی»، «حمیدرضا صبا»، «ذبیح سلیمانی»، «حسین هاشمی» و چند نفر دیگر از خلبانان بودندبر چهره همه آنان غمی نشسته بود که گویی میگفتند فردا هم نوبت ماست، بالاخره یک روزی در عملیات در این مسجد نام ما هم به عنوان شهید برده میشود. همه بچههای خلبان حس شهادت داشتند و این مسئله هیچ تعارفی هم در این مورد نداشتیم.
آخر شب که مجلس تمام شد و بچههای بسیجی دور ما حلقه زدند و خیلی خوشحال بودند که ما در کنارشان هستیم و ماهم از این بابت خوشحال بودیم و روحیه میگرفتیم، خلاصه دوباره به سمت دهلاویه برگشتیم و در کیسه خوابهایمان کمی استراحت کردیم.
تسنیم:فردای آن روز چه شد و عملیات چگونه آغاز شد؟
نیکمرد: نهم اردیبهشتماه سال 61 صبح که شد گفتند یک پرواز شناسایی انجام دهید تا با منطقه آشنا شوید، تا نزدیک بستان پرواز کردیم، چون در ارتفاع پایین در پرواز بودیم من متوجه یک تابلویی شدم که دقیقا این جمله روی آن نوشته شده بود: «گورستان متجاوزان بعثی»، بیشتر که دقت کردم دیدم روی زمین مقابل چندین لاین از جنازههای عراقیها که در عملیات فتحالفتوح ارتش باقی مانده بود روی زمین به صورت دسته جمعی دفن شده بودند و مشخص بود که دشمن با چه لشکری به مقابله با ما آمده بود اما خلبانان ارتش جمهوری اسلامی پیروز میدان بودند.
به بچهها گفتم ببینید این سزای عمل متجاوزان به خاک ایران است، اینها که به خوزستان آمدند و قرار بود تا چند روز دیگر تهران را هم اشغال کنند!
عملیات شناسایی به خوبی انجام شد و ما دوباره به مقر خود در دهلاویه برگشتیم. یکی از بچههای خلبان کبرا به نام «باقر فراشی» خیلی شوخ طبع بود و هر موقع در جمع ما بود آنقدر با لطیفهها و بذله گوییهایش ما را میخنداند که روحیه همه 100 میشد.
همینطور که روی پشت بام بهداری به شوخیهای باقر میخندیدم و در انتظار بودیم حدود ساعت 10 و نیم یا 11 شب خوابیدیم اما ناگهان حوالی ساعت 12 شب با صدای مهیب توپخانه از جا پریدیم.
دهم اردیبهشتماه سال 61ساعت 12 شب با صدای شلیکهای متعدد از توپخانه در واقع عملیات شروع شد. تا چشم کار میکرد فقط روشنایی برق گلوله میدیدیم، چند ساعت دیگر هم نوبت عملیات ما بود که ناگهان چند فروند هواپیمای عراقی در آسمان دیدم و من هم نخستین باری بود که هواپیمای عراقیها را در شب میدیدم، منور روشن میکردند تا منطقه را به خوبی رصد کنند. در حقیقت ما دیگر نتوانستیم بخوابیم تا ساعت 2 یا 3 نیمه شب که خستگی هم داشت غلبه میکرد تا اینکه ساعت 4 صبح اعلام کردند که باید عملیات را شروع کنیم.
تسنیم: عملیات را چگونه و با چه ترکیبی شروع کردید؟
نیکمرد: 3 تیم آتش درست کردیم که هر تیم شامل یک کبرا موشکانداز، دو کبرا راکتانداز و یک رِسکیو تا به صورت تداوم آتش وارد عملیات شویم. یعنی تیم اول که وارد خط میشود و مهماتش را تخلیه میکند تیم دوم وارد میشود و بعد از آن هم تیم سوم و این یعنی تداوم آتش؛ من جزو تیم دوم بودم. لیدر تیم اول «ابراهیم رحیمنواز» بود و لیدر تیم من هم «علیرضا حراف».
تیم اول به سمت کرخه کور پرواز کرد، منطقهای بسیار ناجور برای عملیات، چون ما در آنجا خیلی شهید داده بودیم شهدایی مثل «حسن سجادی» که چند ماه قبل شهید شده بود و خیلی شهید و مجروح دیگر بین خلبانان ارتش، برای همین میدانستیم اسم کرخه کور که میآید به یقین یکی از ما شهید میشویم و این ردخور نداشت، جای خطرناکی بود.
تیم اول به پرواز درآمد و حوالی ظهر خلبانان تیم اول به ما گفتند خیلی مراقب باشید در منطقه درگیری وحشتناکی است و از کنار ما عبور کردند و ما وارد آتش شدیم؛ خدا میداند منطقه طوری بود که خودی و دشمن قاطی شده بود و تشخیص هدف خیلی سخت بود، ما فقط داشتیم از بالای سری نیروهای خودی عبور میکردیم اما گلوله بود که در اطراف ما میخورد و رد میشد.
کمک خلبان من مثل همیشه ذبیح بود، سرش مدام در دوربین بود تا بهخوبی منطقه را رصد کند و بتوانیم به سمت دشمن تیراندازی کنیم، منطقه دود بود و آتش، خودروها و تانکها منهدم شده و صحنههایی که وصفش بسیار سخت است. ذبیح گفت از روبهرو وحشتناک دارند به ما شلیک میکنند، گفتم ذبیح سریع آماده شو برای شلیک، به «علیرضا حراف» هم گفتم هوای ما را داشته باش میخواهیم شلیک کنیم. اولین موشک را شلیک کردیم و به یک تانک اصابت کرد و شادی بچهها بلند شد، من گردش به چپ کردم و تیم اول گردش به راست و «علی حراف» هم که لیدر ما بود مشغول سرگرم کردن دشمن بود تا بتوانیم بازهم شلیک کنیم، به ذبیح گفتم آماده باش موشک دوم را شلیک کنیم، در همین حال دیدم جمشیدیان را میبینم ولی علی را نمیبینم، صدایش کردم، علی! علی! صدایی نیامد، به جمشیدیان گفتم علی را میبینی؟ گفت: نه! خلاصه ه رچه نگاه کردیم علی را ندیدیم، ناگهان متوجه آتش بزرگی در مقابلمان شدم، جلوتر رفتم دیدم دشمن چنان به سمت ما در حال شلیک است که یک متر هم نمیتوانیم جلوتر بریم. همینطور که نگران آتش مقابلمان بودم دیدم هلیکوپتر علی بود که روی زمین در آتش میسوخت!
به هواپیمای رسکیو گفتم ما آتش برسر دشمن میریزیم و تو فرود بیا و بچهها را از هلیکوپتر تخلیه کن و نجات بده، رسکیو که پشت آتش ما آمد تا علی و بچهها را تخلیه کند ناگهان اعلام کرد: «منم زدن!» گفتم خدایا من چه کنم؟! در مقابل دیدگانم هلیکوپتر علی در آنِ واحد با هر چه مهمات داشت منفجر شد و قارچ بزرگی از شدت انفجار ایجاد شد ، هلیکوپتر علی را از پهلو با تانک زده بودند، با دیدن آن صحنه وحشتناک و دردناک با خود گفتم اگر علی و بقیه تا الان زنده بودند با این انفجار حتما شهید شدند.
عراقیها آنقدر به سمت ما شلیک میکردند که حتی یک سانت هم نمیتوانستم جلوتر بروم، دور زدم و از طریق رادیو، فریاد میزدم و از بچههای نیروی زمینی خواستم سریع بچههای سانحهدیده ما را با نفربر یا هرچیز دیگر تخلیه کنند، چه زنده و چه پیکر شهیدشان را.
ما به مقر برگشتیم و تیم آتش سوم وارد عملیات شد و ماهم که از قبل قرار گذاشته بودیم برای حفظ روحیه هیچ چیزی از شهادت یا سانحه دیدن بچهها نگوییم تا روحیه بقیه حفظ شود و با انگیزه وارد عملیاتشوند، بیهیچ حرفی از کنار تیم سوم عبور کردیم و فقط گفتیم مراقب باشید در منطقه درگیری شدیدی است.
وقتی بازگشتیم به من گفتند باید بروی اتاق جنگ تو را خواستهاند. یک هلیکوپتر آمد سراغم و مرا بردند به اتاق جنگ تا شرایط منطقه را برای فرماندهان ارتش و سپاه تشریح کنم.
وضعیت را بازگو کردم و بعد سراغ علی و دیگر بچهها را گرفتم که گفتند همه تخلیه شدند. کلی خوشحال شدم، گفتم حالشان چهطور است؟ گفتند: نه یکی شهید شده و یکی مجروح.
تسنیم:ماجرای شهادت «علیرضا حراف» خلبان نامی هوانیروز ارتش چه بود؟
نیکمرد: علی به طرز دردناکی شهید شد، وقتی علی به ما گفت برگردید، خودش در برگشت مورد اصابت گلوله تانک دشمن قرار میگیرد و پای علی از ران قطع میشود و همزمان هلیکوپتر هم آتش میگیرید، علی خطاب به کمکش «قدرت خدادادی» فریاد میزند که«قدرت! سوختم» ، هلیکوپتر که به زمین برخورد میکند و منفجر میشود علی در کابین خلبان میماند و جنازهاش به کل میسوزد و شهید میشود و پیکرش هم تا 17 روز بعد که منطقه آزاد شد در لاشه هلیکوپتر میماند و بعد جنازهاش را بیرون میآورند.
بعد از این سانحه دردناک که فقط من از بالا نظارهگر آن بودم نیروهای بسیج سریع به سمت هلیکوپتر میروند و قدرت را از آن خارج میکنند و به بیمارستان سوانح و سوختگی تهران منتقل میکنند، یکی از بچههای خلبان به ملاقات وی رفته بود و ماجرایی که گفتم او برایمان تعریف کرد. گفت داشتم به قدرت روحیه میدادم و میگفتم خوب میشوی علی هم سلام رسانده! که قدرت گفت: «نمیخواهد مرا گول بزنی، هرگز فریاد علی که گفت قدرت! سوختم از گوشم بیرون نمیرود.» قدرت هم 48 ساعت بیشتر زنده نماند و او هم به جمع همرزمان شهیدش پیوست.
تسنیم:آن روز بازهم عملیات پرواز داشتید؟
نیکمرد:بله تا عصر آن روز بازهم پرواز انجام دادیم، از سمت دارخوین نیروهای ما روی کارون پل زده بودند و عدهای از نیروهای خودی را به آن سمت رودخانه فرستاده بودند، برای اولین بار ما رفتیم غرب کارون چون عراقیها همیشه در این سمت بودند و اینبار ما در آنجا مستقر شدیم. آن روز علاوه بر شهادت علی، دو خلبان کبرا دیگر را هم از دست دادیم و شهید شدند.
عراقیها در منطقه دارخوین عقبنشینی کرده بودند اما در منطقه ما خیلی مقاومت میکردند چون میدانستند اگر عقبنشینی کنند همه نیروهای خود را در هر دوطرف از دست میدهند.
در همین حین چند فروند هلیکوپتر عراقی سمت منطقه ما در دهلاویه آمدند و شروع کردند به شناسایی منطقه و عکسبرداری از بالگردهای ما. وقتی این شرایط را دیدیم تصمیم گرفته شد که ما به سمت حمیدیه برویم در عین حال چند روز هم پرواز در کرخهکور کنسل شد.
تسنیم: خاموشی پرواز تا کی ادامه داشت؟
نیکمرد: شانزدهم اردیبهشتماه سال 61عصر بود که بعد از چند روز سکوت مطلق در منطقه به یک باره صدای توپ و تنفگ بلند شد و این صدا یکریز تا صبح فردا ادامه داشت.
یک مرتبه دیدم یکی از فرماندهان سپاهی با یکی از بچههای ما آمدند و گفتند سریع بیایید نقشه را بررسی کنیم چون دشمن دیشب از کرخه کور عقبنشینی کرده و این حجم آتش توپخانه مربوط به عقبنشینی دشمن بوده چون همیشه هنگام عقبنشینی دشمن حجمی از آتش ایجاد میکرد تا نیروهای مقابل نتوانند تعقیبشان کنند. این یک مشکل جدید بود چون با این سبک عقبنشینی ما خط تماسمان را با دشمن از دست داده بودیم و دیگر نمیدانستیم مقر دشمن کجاست و این اصلا خوب نبود. به من گفتند پرواز کنید و خط دشمن را شناسایی و پیدا کنید.
با دو تا از بچههای کبرا و یک رسکیو به پرواز درآمدیم و به سمت دهلاویه، حورالهویزه پرواز کردیم، دقیقا 2 ساعت پروازمان طول کشید تا به دشمن برسیم و سوختمان دیگر داشت تمام میشد.
عراقیها که میدانستند هواپیماهای ایرانی برای عکسبرداری میآیند برای فریب ما ماکت تانک و دیگر تجهیزات را درست کرده بودند اما ما در پرواز شناسایی متوجه کلک دشمن شدیم و تقریبا تجهیزات دقیق آنها را رصد کردیم. خط تماس دشمن را پیدا کردیم و چون سوختمان هم در حال اتمام بود به تیم دوم اعلام کردیم شما از ادامه راه که دقیق رصد کرده بودیم وارد کار شوید.
تسنیم: بعد از شناسایی بازهم خط آتش تشکیل دادید؟
نیکمرد: یکی دو روز بعد فرمانده لشکر قزوین آمد و به ما گفت یک تیم آتش میخواهیم که به سمت پاسگاههای مرزی کشور برویم چون دشمن تا آنجا عقبنشینی کرده. من با سه کبرای دیگر و ایشان هم در 214 نشست و پرواز کردیم از حمیدیه به سمت آن پاسگاهها در مرز ایران و عراق در نزدیکی خرمشهر رفتیم، شهری به نام «هویزه» که اوایل جنگ سقوط کرده بود. من هر چه روی نقشه نگاه کردم دیدم چیزی به نام شهر نمیبینم فرمانده لشکر گفت: «زیر پایت هویزه است!» نگاه کردم دیدم تا چشم کار میکند خاک است و ویرانی!، دشمن همه چیز را تخریب کرده بود. این منطقه هم برای ما غمناک بود چون خیلی دوستانمان را در آنجا از دست داده بودیم.
با فرمانده لشکر قزوین به پاسگاه مرزی جوفیر که آنجا هم اوایل دست دشمن افتاده بود و دژ مستحکمی هم درست کرده بود رسیدیم که ناگهان چند فروند شکاری عراقی به سمت ما حملهور شدند و پس از شلیکهای متقابل بلاخره به پاسگاه مرزی شهابی رسیدیم و پرچم کشورمان را بر فراز آن دیدیم و خوشحال شدیم. پایینتر که رفتیم به سمت پاسگاه طلائیه ناگهان دریایی از گلوله از طرف دشمن به سمت ما شلیک شد. به ذبیح گفتم آماده باش و به موقع شلیک کن. ذبیح اولین موشک را وسط پایگاه زد و موج خوشحالی بین نیروهای خود ایجاد شد، ما هم هر چه مهمات داشتیم به مدت 15 دقیقه روی سر دشمن خالی کردیم آنقدر که به کل دشمن را در آن حوالی نابود کردیم.
بعد از آن به ما گفتند باید بروید ایستگاه حسینیه و مستقر شوید، حسینیه حدود 15 کیلومتری خرمشهر بود و ما از حمیدیه حدود 80 کیلومتر فاصله را به سمت بیابانهای قرارگاه حسینیه پرواز کردیم.
تسنیم:این پروازهای طولانی باز هم ادامه داشت؟
نیکمرد: بیست و پنجمنهم اردیبهشتماه سال 61 صبح به ما گفتند باید به مسجدسلیمان بروید و چند هلیکوپتر را تست کنید. من با کمکم رفتیم و تا ظهر کار را انجام دادیم و برگشتیم حسینیه و خبرهای خوشی هم شنیدیم، یکی از دوستان ما به نام «حسین راستگو» و کمکش به نام «باقر کریمی» یکی از هلیکوپترهای جنگی عراقی را که خیلی هم عظیم بود و مهمات زیادی هم حمل میکرد دردرگیری هوایی هدف قرار داده و منهدم کرده بودند و ما خیلی خوشحال شدیم که خون شهدایمان پایمال نشد.
خلاصه تا چند روز دیگر ما مدام از اهواز تا خرمشهر در حال پرواز بودیم و همه جا را نقطه به نقطه رصد میکردیم، آنقدر شرایط منطقه اضطراری و پرخطر بود و دشمن درحال عقبنشینی و ما در حال تهاجم بودیم که وقتی به سمت دشمن تیراندازی میکردیم و برمیگشتیم حدود 15 دقیقه زمان میبرد چون دشمن اینقدر نزدیک ما بود، و وضعیتی پیش آمده بود که من در تمام طول عمرم فقط یک بار آنهم در دوره آموزشی تجربه کرده بودم و آن سوختگیری هنگام روشن بودن موتور هواپیما بود. این وضعیت فقط در مواقع فوق اضطراری انجام میشود و خطرناک است چون هرلحظه ممکن است به دلیل روشن بودن هواپیما و کوچکترین اتصالی هواپیما منفجر شود و بچهها فنی پرواز این کار را با مهارت تمام انجام میدادند و با رسعت برق و باد.
بلافاصله بعد از خالی کردن مهمات برسر دشمن سریع برمیگشتیم و روی زمین مینشستیم و با موتور روشن سوختگیری میشدیم و مهماتمان تجهیز میشد. سوخت ، مهمات ، پرواز، و این چرخه مدام در حال انجام بود، به همین ترتیب ما از بالا نفس دشمن را گرفته بودیم و بچههای نیروی زمینی از پایین.
در این مدت خیلی از بچههای خلبانی که با من بودند شهید شدند و بعضیها مجروح شدند یا بعد از مجروحیت شهید شدند. برخی هم مثل خودم جانباز شدیم.
تسنیم: عملیات چند روز قبل از سوم خرداد تا روز آزادسازی خرمشهر چگونه بود و به کجا رسید؟
سرهنگ خلبان نیکمرد: 29 اردیبهشتماه سال 61سه چهار روز قبل از عملیات آزادسازی خرمشهر با «باقر کریمی» که کمکم شده بود به سمت خطوط دشمن رفتیم و تانکهای دشمن را دیدیم که از پشت خطوطشان در حال حرکت بودند، به باقر گفتم: «بزن» او هم با شلیکی دقیق چند تانک را منهدم کرد و بقیه خلبانان هم ما را تشویق کردند.
تا دو روز بعد از آن هم مدام در حال پرواز بودیم و عملیات خوبی داشتیم. بالاخره دشمن از اطراف به طور کامل عقبنشینی کرد و تمام قوای خود را بر روی نگهداشتن شهر خرمشهر گذاشت چون از بیرون شهر ناامید شده بود.
پروازهای ما تا جایی در اطراف خرمشهر ادامه داشت و اوضاع را تحت کنترل داشتیم که به ما گفتند منطقه اطراف امن است و دیگر نیازی به ادامه عملیات هوایی نیست.
سوم خرداد ما تا ظهر دیگر پرواز نکردیم چون جنگ در داخل خرمشهر متمرکز شده و درگیری با نیروهای دشمن در داخل شهر تن به تن شده بود و بالاخره خرمشهر آزاد شد.
به پایگاه که برگشتیم حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود که از رادیو خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدیم و پس از شنیدن آن جمله معروف گوینده رادیو که با صدای بلند گفت «توجه فرمایید، خونین شهر آزاد شد» همگی غرق در خوشحالی شدیم و فریاد شادی سر میدادیم و اشک شوق میریختیم و همزمان در غم از دست دادن دوستانمان که در راه آزادی خرمشهر و پس گرفتن خاک وطنمان شهید شدند میسوختیم اما خرسند بودیم از به نتیجه رسیدن راه شهدایمان. حال و هوای آن روز قابل وصف نیست، همه جای ایستگاه حسینیه شورو نشاط برپا بود، ماشینها بوق میزدند و چراغ روشن میکردند و انگار دنیا را به ما داده بودند.
عملیات سوم خرداد که به نتیجه رسید من به اصفهان برگشتم و خلبانان تازه نفس به جای ما مستقر شدند، خانوادهام که در این مدت از من بیخبر بودند و آنان را نزد خانواده هسمرم در شیراز فرستاده بودم. با همان سرو وضع خاکی با چهره خسته و لباس پروازی که چندین روز به تنمان مثل چوب شده بود به پایگاه اصفهان رسیدیم، فقط یک دست لباس داشتیم و مدام هم در پرواز بودیم.
فردا صبح مرخصی گرفتم و بیخبر به شیراز نزد خانوادهام رفتم. ظهر که رسیدم وقتی خانوادهام مرا بعد از مدتها بیخبری زنده دیدند به شدت خوشحال شدند و من هم بعد از عملیاتهایی سنگین و نفسگیر عزیزانم را دوباره ملاقات کردم.
دردها و ناخوشیهای آزادسازی خرمشهر کم نیست و هرگز از ذهنمان پاک نمیشود به خصوص صحنههای شهادت دوستانمان و سوختن در آتش و درد فراق رفقا؛ اما شیرینیهای این پیروزی و بازپسگیری خاک کشور اسلامیمان طعمی ماندگار تر دارد.
گفتوگو از سیده سارا اطهری
انتهای پیام/
R41346/P1357/S6,51/CT2منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۴۲۵۴۰۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
امیر سرتیپ بختیاری: محسن رضایی و ابوشریف اعتقاد داشتند وظیفه سپاه جنگیدن با دشمن خارجی نیست /گروههای چپ به ارتشیها تهمتهای ناموسی زدند
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، عملیات بیت المقدس در تاریخ دهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ آغاز و در روز سوم خرداد ماه همان سال با فتح خرمشهر به دست رزمندگان ایرانی به پایان رسید. نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در این عملیات قصد ورود به خاک عراق را داشتند که بنا به دلایل نظامی این امر تحقق نیافت و طرح عبور از مرز به عملیات بعدی یعنی عملیات رمضان موکول شد.
بنابر روایت جماران، در این شرایط سه راهکار اساسی بر روی میز مسئولان وقت برای تصمیم گیری در مورد ادامه وضعیت جنگ پس از فتح خرمشهر وجود داشت که در نهایت استراتژی ادامه جنگ و ورود به خاک عراق اتخاذ شد. ایران در عملیات بیت المقدس توانست شهر استراتژیک خرمشهر را فتح کند و شرایط را برای عراق و صدام حسین دشوار سازد. پس از فتح خرمشهر، جایگاه بین المللی ایران ارتقاء یافته بود، روحیه ای سرشار از امید در مردم و رزمندگان ایرانی پدید آمده بود، فروش نفت رشد قابل قبولی پیدا کرده بود و احتمال پیروزی صدام منتفی شده بود. اما هنوز برخی از شهرهای ایران مثل نفت شهر، سومار، قلاویزان و... در تصرف نیروهای عراقی بود. در این شرایط سه راهکار اساسی پیش روی مسئولان ایرانی برای ادامه راه وجود داشت.
آتش بس – مذاکره
توقف – انتظار
ادامه جنگ – بدون محدودیت در ورود به خاک عراق
دو گزینه ابتدایی نتوانست انتظارات مسئولان ایرانی را برای خاتمه دادن به جنگ برآورده کند و آنها پس از مشورت های فراوان تصمیم را بر آن بنا نهادند که گزینه سوم را انتخاب کنند و در عملیات بعدی خود وارد خاک سرزمینی کشور عراق بشوند. لازم به ذکر است نیروهای مسلح ایران تصمیم خود را برای ورود به خاک عراق در مرحله چهارم عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) گرفته بودند که بنا به دلایلی قادر به تحقق آن نشدند. اولین عملیات برون مرزی ایران در جنگ با عراق، در تیر ماه سال ۱۳۶۱ تحت عنوان عملیات رمضان آغاز شد.
در این مصاحبه که مربوط به سال ۱۳۹۴(بوده)و در خلال یک پژوهش علمی تهیه شده است، با سرتیپ بازنشسته توپخانه و ستاد «مسعود بختیاری» از نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، افسر عملیاتی قرارگاه کربلا از طراحان عملیات بیت المقدس(عملیات آزادسازی خرمشهر) در خصوص نحوه طرحریزی، اجرای و در نهایت موفقیت عملیات بیتالمقدس گفتگویی صورت گرفته است.
در سلسله عملیات های چهارگانه نیمه دوم سال ۱۳۵۹ که همگی به نوعی به ناکامی انجامید، ارتش جمهوری اسلامی ایران عملاً مدیریت صحنه جنگ را بر عهده داشت. به نظر شما عوامل ناکامی ایران در این عملیات ها چه بود؟
اولاً باید بگویم که صحبت شما کاملاً درست است؛ مدیریت صحنه جنگ را ارتش بر عهده داشت. به این دلیل که در آن زمان هنوز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انسجام سازمانی پیدا نکرده بود. اساساً سپاه به عنوان فرماندهی کل تشکیل نشده بود و به صورت سپاه شهری با وظیفه انتظامی عمل میکرد. آقای ابوشریف و مرتضی رضایی که هر دو به فرماندهی سپاه منصوب شدند، اساساً معتقد به جنگیدن سپاه با دشمن خارجی نبودند و اعتقاد داشتند که سپاه وظیفه دیگری دارد.
اما تعدادی دیگر که از فرماندهان سپاه که عمدتاً متعلق به استان خوزستان بودند مثل آقای شمخانی، سردار رشید، احمد غلامپور و شهید احمد سوداگر اعتقاد داشتند که سپاه باید در جنگ برون مرزی نیز شرکت کند. غرض این بود که بگویم در سال اول جنگ مدیریت صحنه بر عهده ارتش است، زیرا نیروهای سپاه هم فاقد سازمان و هم فاقد تجربه هستند.
نیروهای مردمی نیز علی رغم همه شور و شوق و انگیزه خود که جای تردید ندارد، نه مجهز و نه آموزش دیده بودند. کسانی هم که اندک آشنایی داشتند از حد سرباز منقضی خدمت و یا درجهدار منقضی خدمت تجاوز نمیکرد. بنابراین مدیریت صحنه جنگ بر عهده ارتش بود اما ارتشی که دچار مسائل طبیعی و پالایشهای صورت گرفته بعد از هر انقلابی قرار میگرفت، شده بود. در واقع انقلاب یعنی تغییر طبقات اجتماعی. ارتش نیز باید خود را با هنجارها و شرایط جدید تطبیق میداد و توجیه میکرد. طبیعی بود که فرماندهان قدیم نمیتوانستند جایگاهی داشته باشند.
در اثر این مسائل دو فشار بر ارتش وجود داشت. مورد اول فشار بیرونی به ارتش بود که خود به دو بخش تقسیم میشد. یک فشار ضد انقلاب برای انحلال ارتش که عمدتاً گروههای چپ سردمدار این جریان بودند. فشار دیگر از طرف انقلابیون راستین و روشنفکران جامعه بود. تصور این افراد آن بود که ارتش یک ارتش آمریکایی است و کودتای ۲۸ مرداد را بار دیگر تکرار خواهد کرد.
یک فشار هم از درون خود ارتش از جانب نیروهای ارتش وجود داشت. نیروهای ارتش افرادی بودند که عمدتاً درک صحیحی از مفهوم آزادی نداشتند و فکر میکردند هر کس هر کاری که به دلخواهش است را انجام بدهد مفهوم آزادی شکل گرفته است.
بنابراین، بدون هیچ سوءنیتی اغلب دنبال منافع و مصالح شخصی خود بودند و یا فکر میکردند واحد به آن طوری که فکر میکنند مدیریت بشود بهتر است. مثلاً در یک واحدی سربازان به نوبت هفتگی فرماندهی واحد را در دست میگرفتند. در یک واحدی فرماندهی شورایی شده بود. این قبیل مشکلات پیش آمد و فشار از درون و بیرون بر ارتش بسیار زیاد شد و موجب گشت، انضباط ارتش خدشهدار بشود. هنگامی که انضباط دچار مشکل بشود، به تبع آن آموزش نیز دچار مشکل میگردد. همچنین نگهداری تجهیزات و آماده نگه داشتن نیروها نیز دچار مشکل میگردد.
بنابراین، ارتش با این سه مشکل اساسی مواجه بود و زیر یک فشار روانی شدید که ناشی از تبلیغات گروه های چپ مبنی بر انحلال ارتش بود قرار داشت. در این فشار تبلیغاتی تهمتهای بسیار ناروا و حتی ناموسی به نیروهای ارتش وارد میشد. در کنار این موضوعات، در هفته اول انقلاب مسئله پارهای نا امنی ها در بعضی از نقاط کشور پیش آمد. طبیعتاً نظام برای برقراری امنیت و برای حفظ تمامیت ارضی کشور نیاز به نیروی مسلح داشت. شهربانی و ژاندارمری آن زمان که امروز در قالب نیروهای انتظامی ناجا میشناسیم، چون در قبل از انقلاب در صف اول فرمانداری نظامی بودند تقریباً از بین رفته بودند.
ارتش همچنین درگیر برقراری تامین امنیت در غرب کشور و در آمل در شمال کشور و همچنین در خوزستان در جنوب غرب کشور است. نزدیک بیست ماه ارتش درگیر برقرای امنیت داخلی در کشور بود.
در کنار این، مسئله پاکسازی عناصر از نظر سیستم انقلاب و گروه هایی که تشکیل شده بود در ارتش ادامه داشت و به گفته شهید دکتر چمران وزیر دفاع وقت، ظرف ۲۰ ماه ۱۵۰۰۰ نفر در ارتش پاکسازی شدند. در کنار این پاکسازی یک سری از نیروها نیز خود از ارتش خارج شدند که اکثراً متخصصین حرفهای ارتش محسوب میشدند.
در کنار این، وزیر دفاع وقت با تصویب شورای عالی دفاع مدت سربازی را از ۲۴ ماه به ۱۲ ماه کاهش داد. این کاهش به خاطر این بود که سربازها هر روز به یکی از گروه های سیاسی متمایل میشدند. طبیعتاً خدمت ۱۲ ماه سرباز را در مرحله عملیاتی نگه نمیدارد. کسی که سرباز میشود ۴ ماه را در دوره آموزش رزم مقدماتی میگذراند. یک ماه را نیز به مرخصی میرود. از هفت ماه باقی مانده سرباز باید آموزش یگانی را در پادگان بگذراند. یعنی سرباز در دوره آموزش مقدماتی فقط با اصول اولیه سربازی آشنا میشود. کار کردن با توپ و تیربار و تانک و یا هر چیز مربوط به رسته را باید در آموزش انفرادی یگانی بگذراند. در حقیت در هر رستهای که خدمت میکنی باید آموزش مرتبط با رسته را در قالب آموزش انفرادی یگانی بگذرانید. در ۳ ماه باقیمانده باید آموزش اجتماعی یگان فراگرفته شود. یعنی اینکه گردان من چگونه با گردان کناری خود میتواند کار کند.
مخلص کلام این است که سرباز در یک سال اول آموزشی است. بعد از پایان یک سال تبدیل میشود به یک سرباز عملیاتی زیرا آموزش های مرتبط را طی کرده تا به یک تخصصی در حد خود رسیده است. حال شما این فرد را مرخص میکنید و یک سرباز دیگر را جایگزین او میکنید. در حقیقت شما هیچ وقت یک سرباز عملیاتی در اختیار ندارید. در کنار این ها وقتی شما مدت سربازی را به یک سال تقلیل دادید، بسیاری از رانندگان و خدمه توپ ما که یک مقداری نیاز به سواد بالاتری نیاز دارند تا بتوانند با این وسایل کار کنند که اکثر از درجهداران و افسران وظیفه بودند نیز رفته بودند. ارتش از لحاظ کادر پرسنلی دچار مشکل عمدهای شده بود. هم در رده بالا فرماندهانی را از دست داده بودیم به دلیل مسئله انقلاب، هم تعدادی خود از ارتش خارج شده بودند.
ذکر این نکته قابل توجه است که عنوان شده بود هر کس در هرجایی که دوست دارد خدمت کند. در نتیجه همه کسانی که تخصص تانک داشتند و در گرمای خوزستان خدمت می کردند و حتی دوره تخصص خود را در انگلستان دیده بودند به شهرهای خود انتقال یافتند. در نتیجه لشکر زرهی خالی از نیروی متخصص شده بود. ارتش نیز دچار مسائل امنیتی کشور شده بود و آموزش تخصصی خود را کنار گذاشته بود.
در حقیت ارتش به کار جنبی مشغول شده بود. آموزش، انضباط و تعمیر و نگهداری تجهیزات ارتش دچار مشکل شده بود. حال این ارتش با یک حمله بسیار قدرتمند خارجی مواجه شده است. یعنی مواجه با ارتشی که خود را دو سال آماده حمله کرده است. در آن زمان نیروی زمینی ارتش ۶ لشکر بیشتر نداشت. لشکر ۶۴ ارومیه، لشکر ۲۸ کردستان، لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه، لشکر ۹۲ زرهی خوزستان، لشکر ۱۶ زرهی قزوین، لشکر ۷۷ خراسان و لشکر ۲۱ که این لشکر، لشکر منحل گارد شاهنشاهی بود.
ما با چنین وضعی مواجه میشویم با هجوم دشمن؛ در حالی که بیش از سه لشکر ما نیز درگیر تامین امنیت در مناطق آشوبزده کشور است. در کنار این به هر دلیلی که مدیریت عالیه نظام باوری مبنی بر حمله عراق به کشور ندارد، اطلاعات و هشدار ارتش مبنی بر احتمال وقوع حمله عراق به کشور مورد قبول واقع نمیگیرد.
در درجه دوم موضوعی که از نظر من اهمیت بسیار دارد آن است که سیستم های اطلاعاتی ارتش ما منحل شده بود. چون از هر نوع سیستم اطلاعاتی برداشت ساواکی بودن داشتند. در حالی که سیستم اطلاعاتی ارتش کار انفرادی بر روی کسی انجام نمیدهد. سیستم اطلاعاتی ارتش بر روی زمین، دشمن، جو و تهدید کار میکند. آیا کسی با حکومت مخالف است یا خیر به سیستم اطلاعاتی ارتش ارتباطی پیدا نمیکند. ولی به دلیل اینکه برچسب ساواکی بودن بر روی نیروهای ارتش خورده میشد، خیلی از نیروها رفته بودند و در نتیجه سیستم اطلاعاتی ارتش آنگونه که باید نمیتوانست رصد ارتش عراق را انجام بدهد و چون سیستم اطلاعاتی شما از هم پاشیده بود، عناصری که برای شما از کشور مقابل خبر میآوردند شناخته شده بودند و یا به خاطر انحلال سازمان های کشور دیگر در دسترس نبودند.
بنابراین اطلاعاتی که از ارتش عراق وجود داشت، اطلاعات بسیار اندکی بود. آن اطلاعاتی که توسط حاضرین در مرز داده میشد نیز مورد قبول و باور نبود. در نتیجه عراق به یک مرتبه با هجوم سنگین ارتش عراق مواجه شد. اما بدون هیچ تعصب سازمانی نگاه کنید که چه سازمانی جلوی پیشروی دشمن را گرفت؟ یک لشکر ساده از نظر نظامی میتواند ۶۰، ۷۰ ، ۸۰ یا صد کیلومتر نظامی را پوشش بدهد. ولی لشکر ۹۲ خوزستان با استعدادی کمتر از ۴۰ درصد با مرزی معادل ۵۰۰ کیلومتر هر گوشه ای را بپوشاند باز از گوشه دیگر عده ای وارد میشوند.
بنابراین، در آغاز جنگ در شش، هفت روز اول ارتش عراق حدود ۱۵۰۰۰ کیلومتر از خاک سرزمینی کشور ما را به اشغال درآورده است. در بعضی از نقاط مثل دزفول در حدود ۹۰ کیومتر پیشروی کرده است. اما یک نکتهای در اینجا وجود دارد. اینکه در مقابل این هجوم هیچ اقدامی صورت نگرفته صحبتی کاملاً اشتباه است زیرا شهدایی هستند که متعلق به همان روزها اول جنگ هستند اما این مقاومت، مقاومتی متناسب با شدت حمله عراق نیست و لذا جلوی پیشروی عراق گرفته میشود و به حمله آن به تاخیر انداخته میشود و قبل از اینکه عراق به اهداف خود برسد پیشروی او متوقف میشود.
این نکته بسیار مهمی است. عراق به قصد اشغال خرمشهر، آبادان، شوش، اندیمشک، دزفول، شوشتر وارد خوزستان شده و قصد داشت به سمت ماهشهر حرکت کند زیرا خوزستان را از آن خویش میداند. به جز نیمی از خرمشهر در بقیه موارد موفق نبود و نیروهای عراقی در بیابان های خوزستان در نیمه راه هدف متوقف شدند. این مسئله قابل توجهای است که عراق به اهداف استراتژیکی مورد نظر خود نتوانست دست پیدا کند. جلوی این پیشروی را ارتش توانست بگیرد. نیروهای مردمی با علاقه بدون ترس از شهادت به جبهه آمده بودند اما در مقابل یک ارتش منظم باید با یک ارتش منظم جنگید. در مقابل تانک باید تانک قرار داد. در مقابل هواپیما باید هواپیما قرار داد. در مقابل هلیکوپتر، هلیکوپتر نیاز دارید. صرف ایثار و جانبازی نمیتواند از همه کاری جلوگیری کند. تخصص و تجهیزات نیز مطرح است.
البته حضور نیروهای مردمی خود روحی دهنده، تشویقکننده و یک عامل موثر میتواند باشد؛ اگر چه در بعضی از نقاط اغتشاش نیز به وجود میآورد. یک سری افراد برای کمک میآیند، اما به خاطر اینکه وارد به کار نیستند اختلال نیز در کار پیش میآوردند. اما نهایت کمک را نیروهای مردمی کردند. از مردم مناطق اشغالی نیز فقط مردم خرمشهر مقاومت کردند. سایر شهرها مردم شهر را تخلیه کردند یا در شهر بودند اما فشاری نبود. بین شش روز تا دو ماه ابتدایی جنگ بود که ارتش عراق در خاک ایران متوقف و به نوعی زمین گیر شد. ارتش عراق آمده بود تا به یک چیزی دست پیدا کند اما نتوانست. وقتی شما توانستید دشمن را متوقف کنید، آن وقت میتوانید به او حمله کنید. طبق روشها و اصول تاکتیکی باید ابتدا دشمن حملهور متوقف بشود. در واقع ابتدا باید او را مهار کنید.
این کار را ارتش انجام داد. در روز ششم بود که عراق درخواست آتشبس کرد. تقاضای آتشبس نشان دهنده این است که آنها فهمیدند که نمیتواند به اهداف مورد نظر خود دست پیدا کنند. عراق به ایران حمله نکرده تا در روز ششم درخواست آتش بس بکند. نیروهای موجود در خرمشهر ۳۴ روز مقاومت کردند. حتی نیروی زمینی برای جبران کمبود نیروی خود از ۷۵۰ دانشجوی دانشکده افسری به صورت سرباز در خرمشهر استفاده کرده است. در ۱۷ روز اول ۳۰ خلبان شهید شدند که این نشان دهنده آن است که چه مقدار پرواز انجام شده است.
در هوانیروز هم به همین شکل بود. یا حجم تیراندازی توپخانه ما نشان دهنده آن است که چه مقدار تیراندازی کرده با بتواند دشمن را متوقف بکند. به هر حال یک نتیجه بگیریم. متوقف کردن دشمن ظرف بیست روز تا دو ماه ابتدایی اقدامی بسیار بزرگ از نظر تاکتیکی بود و مانع از این شد که عراق به اهداف مورد نظر خود برسد. امروزه یکی از تعاریفی که در مورد پیروزی به کار میبرند این است که اگر شما مانع رسیدن دشمن به اهداف مورد نظرش بشوید شما پیروزید.
برای مثال، اسراییل در خلال جنگ ۳۳ روزه به داخل خاک لبنان حملهور میشود. نیروهای حزب الله نمیگذارند اسراییل به اهداف خود دست پیدا کند. اگر چه صدمات و لطماتی به حزب الله وارد شده، اما چون نتوانسته به اهداف خود برسد شکست خورده است. بنابراین همینقدر که ارتش عراق به اهداف خود نرسید و ظرف شش روز تقاضای آتشبس کرد، نشان دهنده خنثی شدن استراتژی حمله خود به ایران است. اینجا است که ما میگوییم عراق دچار شکست شد. از این پس ما به عراق حمله میکنیم.
جالب است که پس از گذشت بیست روز از حمله عراق به کشور در حالی که در بعضی از نقاط هنوز توسط عراق عقب زده میشویم، به عراق حمله میکنیم. حملهای هم که انجام میشود به چند دلیل است. یک بر اساس فشار افکار عمومی است. زیرا افکار عمومی به دلیل مسائل انقلابی به هیجان آمده و اصول نظامی را نمیشناسد و خواستار حمله به عراق میشود. مردم دچار خشم شده بودند زیرا عراقی که یک چهارم با وسعت و یک سوم ما جمعیت دارد به کشور حمله کرده است. به هر حال ارتش ناگزیر است که به افکار عمومی پاسخ بدهد. اطلاعات رسیده از عراق اطلاعات خوبی نیست.
ما در روز بیست و سوم مهرماه توسط لشکر ۲۱ که متشکل از لشکر ۱ و ۲ تهران بود که در حال ادغام شدن بودند، از این لشکر دو تیپ آن بر روی قطار بود که وارد اندیمشک شده بود و یک تیپ نیز در تهران بود. این لشکر با دو تیپی که از قطار پیاده میشوند در منطقه ای که شناسایی نشده، اطلاعاتی از آن به دست نیامده و منطقه را نمیشناسد دستور حمله داده میشود. از نظر اینکه به هدف خود دست پیدا نکردیم ما ناکام بودیم اما نکته آنجاست که دشمن فهمید علیرغم تمام کمبود توان حمله به او را داریم. دشمن متوجه شد که ما اشغال را نمیپذیریم. سر سازش با کسی را نداریم.
بنابراین، عملیات ارتش اگرچه به اهداف خود نمیرسد اما آثار طبیعی و دستاوردهایی دارد و آن نشان دهنده عزم جمهوری اسلامی و همچنین روحیه مقاومت در ارتش است. ضمن اینکه این چهار عملیات نیمه دوم سال۱۳۵۹، عملیات کوچک و محدود است. یعنی یک یا دو تیپ شرکت کردند و نه چند لشکر که در سال آخر جنگ ما شاهد آن هستیم. این عملیات ها، عملیات های کوچکی هستند که در شرایط بسیار خاص انجام میشوند. در واقع به اصطلاح شما یک پنجول به دشمن میکشید.
بنابراین، این که میگوییم ناکام است باید ناکامی را در شرایط خاص خود ببینیم و ضمناً اثرات ناکامی را درست بسنجیم. این اثرات ناکامی دشمن را در جای خود نگه داشته است. درست است که ما نتوانستیم به هدف خود دست پیدا کنیم، اما دشمن در جای خود ایستاد. ضمن اینکه در این سال اول جنگ هم، ارتش عملیات موفق هم دارد. چرا به تصرف تپه های الله اکبر و تصرف تپه های میمک در ایلام اشاره نمیشود؟ بنا به دلایل خاصی بر این چهار عملیات تاکید شده است. در صورتی که ما عملیات موفق هم داریم.
بله! ما میپذیریم که نتوانستیم هدف جغرافیایی را به دست آوریم. بر اثر فشار افکار عمومی با یک گردان یا یک تیپ به یک لشکر زرهی عراق حمله کردیم. اما همین قدر هم که ما به او حمله میکنیم عراق را از دستیابی آبادان صرف نظر میکنیم. ما با یک گردان جلوی دستیبای عراق به آبادان را میگیریم.
اینها خود به نوعی موفقیت محسوب میشود. خلاصه کلام اینکه میگویند این چهار عملیات به ناکامی منجر شد قدری بیانصافی است. باید نگاه کنیم به شرایط و جو موجود و به حجم نیروی به کار رفته در آن زمان و اثراتی که از خود به جای گذاشته است. شما با حداقل نیرو، با اطلاعاتی که درست نیست، در اثر فشار افکار عمومی ناچار شدید که پاسخ بدید به افکار عمومی زیرا عنوان میشد که اگر ارتش نمیتواند عملیات کند تکلیف او را مشخص کنیم. اما دستاورد آن تثبیت دشمن است.
پس نتیجه میگیریم که ناکامی به معنای شکست مطلق نبود. دستاورهای داشته که در پاره ای باکامی هم بوده است. عوامل آن چه بود؟ کمبود نیرو، عدم شناسایی زمین، انسجام نداشتن ارتش زیرا ارتش در ۶ ماه اول جنگ شروع به بازسازی خود کرد و در حال تجدید ساختار و بازگرداندن سربازان خود بود و از لحاظ نیروی انسانی، از نظر تجهیزات، از نظر آموزشی و با این وضع ارتش عراق را نگه داشته است.
بنابراین، لغت «ناکامی» یک لغت منصفانهای نیست. اگر واقعبینانه نگاه کنیم همان قدر که ارتش عراق را متوقف کردیم و مجبور کردیم تانک خود را به پشت خاکریز ببرد، این را ما جز موفقیت میپنداریم اگر چه مقداری از خاک ما را اشغال کرده است. اما دلایل اشغال و دلایل عدم حضور ارتش را باید در بیرون از ارتش جست و جو کرد.
در مرحله چهارم عملیات بیت المقدس عبور از مرز به منظور رسیدن به خاک عراق برای نیروهای ایرانی طرح ریزی شده بود. آیا فلش یا جهتگیری در کالک عملیاتی برای رفتن به سوی بصره صرفاً به همین فلش ختم میشد و شکل آرمانی داشت و یا نیروهای ایرانی قصد حرکت به سمت عراق را داشتند و بنا به دلایلی موفق به تحقق این امر نشدند؟ به فرض آنکه نیروهای ایرانی توان حرکت به سمت بصره را داشتند باز هم از مرز عبور میکردند؟
بله از ابتدا طرح ما این بود که از مرز خارج بشویم. یعنی در حقیقت یک عملیات چهار مرحلهای در نظر داشتیم. یعنی چهارگام پشت سر هم برداریم. در ابتدا از رودخانه کارون عبور کنیم و به منطقه آن طرف کارون برویم و نیروهای عراقی را عقب بزنیم و به لب مرز برسیم و از مرز عبور کنیم بپیچیم به سمت بصره و وقتی به سمت بصره رفتیم ارتباط عراق با خرمشهر قطع میشد. این را میگویند که احاطه دور یا دورانی. یعنی ما به جای اینکه از یک نقطه مستقیم به بیرون برویم از پنجره خارج میشویم. این طرح هم بر روی کاغذ و هم بر روی طرح ها بود و باید به مرحله اجراء در میآمد، اما در عمل وقتی ما مرحله اول و دوم را با موفقیت پیگیری کردیم و به خط مرزی رسیدیم، حالا وقت خارج شدن از مرز و حرکت کردن به سمت شرق بصره و چسبیدن به رودخانه اروند برای پدافند بود. اینجا عراق نیروهای خود را تقویت کرده بود و رسیدن به آنجا هفت، هشت روز برای ما طول کشیده شده بود و نیروهای ما خسته شده بودند و توان رزمی ما دیگر کفایت نمیکرد و بنابراین ما به جای اینکه به سمت بصره برویم و خرمشهر را به محاصره در بیاوریم، راه را نزدیکتر کردیم و از داخل خاک ایران و از داخل مرز به سمت خرمشهر حرکت کردیم و در شلمچه عراق را گرفتیم.
پس طرح شکل آرمانی نداشته است؟
خیر به هیچ وجه.
امیر هیچ سندی نیست که در طول عملیات بیت المقدس مذاکره ای با امام مبنی بر ورود به خاک عراق شده است؟
چرا اما نه به این شکل. فرمانده کل نیروهای مسلح هیچوقت در جزییات به این صورت دخالت نمیکند. اما عبور از مرز و ورود به خاک عراق تحت عنوان استراتژی نظامی ایران به تصویب حضرت امام رسیده بود. آن هم این بود که ایشان پس از فتح خرمشهر طی دو جلسه که یکی در روز ششم خرداد و دیگری در روز بیست خرداد ماه با اعضای شورای عالی دفاع شکل گرفت، ایشان از مسئولین سوال میکنند که شما قصد چه کاری را دارید؟ آنها پاسخ میدهند که ما برای تحقق خواستههای خودمان که عبارت بود از متجاوز اعلام کردن عراق، پرداخت خسارت عراق و خارج کردن عراق از سایر مناطق اشغالی باید یک فشار سنگین نظامی وارد کنیم تا خواستههای ایران محقق بشود. زیرا عراق نمیپذیرفت که از مناطق اشغالی خارج بشود و صحبتش آن بود که همین جا بر سر مرزهای جدید صحبت کنیم. ایشان این موضوع را تصویب کرده بود.
پس عملا عبور از مرز به عملیات رمضان موکول میشود؟
بله.
اگر زمانی که عملیات بیت المقدس طراحی میشد، همان موقع هم مذاکرات با امام خمینی شروع شده بود شاید شرایط بهتر بود!
شورای عالی دفاع با امام صحبت کرده بود. سازمان بالادستی نیروهای مسلح شورای عالی دفاع بود. اعضای شورا طرح را تصویب کرده بودند. یک نکته را اینجا عرض کنم. در مرحله خروج از مرز در ماموریتها آمده است که بنا به دستور آماده میشوند تک را به داخل خاک عراق انجام دهند. یعنی ما وقتی به مرز رسیدیم یک بار دیگر برای عبور از مرز سوال میکنیم. این یک لغت متداول نظامی است. بنا به دستور رده بالاتر اجازه عملیات داریم. مقام مسئول با توجه به شرایط و مقتضیات دستور به انجام دادن یا ندادن عملیات میدهد. ما طرحریزی را انجام دادیم اما خروج از مرز و وارد شدن به خاک یک کشور دیگر بنا به دستور یک مقام بالاتر انجام میدهیم و مسئله مربوط به مسائل سیاسی است.
پس در طرح عملیات بیت المقدس نیز بنا به دستور قید شده است؟
بله کاملاً؛ منتهی چون ما دیگر نمیتوانستیم ادامه بدهیم خود به خود سوالی هم مطرح نشد. حال در مرحله بعد باید تکلیف خود را با عراق روشن کنیم و دو مرحله باقی مانده عملیات بیت المقدس را اجرا میکنیم. در واقع عملیات رمضان آن دو مرحله باقی مانده از عملیات بیت المقدس است.
استراتژی جمهوری اسلامی ایران برای عبور از مرز بر چه اصولی استوار بود؟ آیا این صحبت که ارتش مخالف انجام تاکتیکی عملیات بود صحت دارد؟
استراتژی نظامی جمهوری اسلامی ایران برای عبور از مرز عبارت بود از تعقیب متجاوز در داخل خاک خود و تنبیه او. عراق به ما تجاوز کرده بود و اگر به خاطر داشته باشید امام میفرمود جنگ جنگ تا رفع فتنه. این رفع فتنه که یک آموزه دینی هم هست یعنی وقتی یک تجاوزی صورت گرفته باید چشم فتنه را کور کنید و لذا تنبیه متجاوز و به زانو درآوردن عراق ماموریت این عملیات بود. یعنی شما عراق را از منظر ضعف پای میز مذاکره بکشانید و تا زمانی که مناطقی از شما در دست ارتش عراق است وزیر خارجه عراق حرف شما گوش نمیدهد. او قصد امتیاز گیری دارد.
بنابراین، مسأله عبور از مرز استراتژی نظامی ما بود. استراتژی نظامی ملی ما ادامه جنگ بود و استراتژی نظامی ورود به خاک عراق بود. منطقه جنوب عراق و منطقه بصره برای اجرای این استراتژی انتخاب شد. ما بیش ازحدود ۱۶۰۰ کیلومتر با عراق مرز مشترک داریم. یک منطقه شمالی عراق است، منطقه دیگر منطقه میانی و روبری استان ایلام و کرمانشاه است و آخرین منطقه روبروی استان خوزستان است. استراتژی نظامی ما در تعقیب استراتژی ملی در ادامه جنگ و تنبیه متجاوز و مبتنی بر ورود به خاک عراق در منطقه جنوب و وصول به بصره بود . این امر متین نیز بود زیرا در شمال عراق کردستان قرار داشت که به اهمیت چندانی برای رژیم عراق نداشت. زیرا کردستان همیشه یک حالت خودمختاری و جدایی طلبی از عراق داشته است. در مرکز عراق نزدیکترین هدفی که میتوانید عراق را به زانو دربیاورید شهر بغداد بود که حدود ۲۲۰ کیلومتر از مرز ما فاصله داشت. ولی بصره در فاصله ۳۰ کیلومتری خاک ما و چسبیده به مرز بود. بصره دومین شهر عراق، بزرگترین بندر عراق، پرجمعیتترین شهر عراق بعد از بغداد و پیشبینی میشد که با تهدید بصره عراق قاعدتا باید تسلیم بشود.
آیا تصور درستی بود که با تهدید بصره رژیم عراق تسلیم میشود؟
به نظر ما شاید درست نبود. اما در نهایت شما باید این شهر بزرگ را به تصرف دربیاورید و آن وقت ببینید که عراق چه جوابی میدهد. جنگ را پایان دهیم یا اینکه به جنگ ادامه دهیم. ارتش نیز مخالف نبود. نظر تیمسار ظهیرنژاد این بود که ما در مرز پدافند قابل اطمینانی نداریم. زیرا مرز گسترده است. باید برویم و بچسبیم به یک مانع قابل پدافند. نزدیکترین مانع قابل پدافند رودخانه شط العرب یا اروند رود بود که از کنار بصره میگذرد. نظر امیر ظهیرنژاد مبتنی بر واقعیات و ادبیات نظامی بود که ما بتوانیم به یک زمین قابل پدافند بچسبیم چون در مرز در مقابل هجوم زمینی عراق دوباره آسیبپذیر میشدیم.
ولی این موضوع که مخالفت در ارتش صورت گرفت برمیگردد به یکی، دو نفر محدود؛ آن هم که نه با هدف کلی مخالف باشند، آنها می گفتند از آنجا که عراق از یک حمایت جهانی برخوردار است و عبور از مرز ما یک جنبه بینالمللی و فرامنطقه ای پیدا میکند و حکومت عراق تحت تاثیر سقوط قرار میگیرد و سیاست جهانی نمیپذیرد، زیرا که عراق در آن زمان جز دوستان و متحدان شوروی بود و لذا یک نوع افت بود برای شوروی که یکی از متحدانش سقوط میکرد. این موضوع باعث شد که یکی دو نفر میان حمله عراق در مرز و حمله به عراق در خارج مرز تفکیک قائل شوند. در خارج از مرز عوامل دیگری به کمک عراق خواهند آمد که همین هم شد. ولی مخالفتی که ارتش بایستد و بگوید من مخالفم نبود.
به نظر شما آیا اگر نیروهای ایرانی موفق میشدند منطقهای حتی استراتژیک و وسیع را اشغال کنند، مسئولین جمهوری اسلامی قائل به پایان رساندن جنگ میشدند؟
مشروط به اینکه عراق در مقابل خواسته های ما تسلیم میشد بله؛ خواسته های ما به این شرح بود:
۱. عراق بپذیرد متجاوز است.
۲. عراق بپذیرد که باید غرامت پرداخت کند.
۳. عراق از باقیمانده مناطق اشغالی خارج بشود و در نهایت ما میگفتیم نظام عراق و شخص صدام حسین این جنگ را برپا کرده است. اینها باید از کار برکنار بشوند.
حال با گرفتن بصره آیا عراق اینها را میپذیرفت؟! به نظر من امکان داشت نه. با تجربه امروز این حرف را میزنم. زیرا دو دفعهای که آمریکا به عراق حمله کرد، تا کاخ صدام حسین هم رفتند، اما او مقاومت میکرد. اما نکته اینجاست که این منطقه نزدیکترین هدفی بود که از آنجا میشد به عراق حمله کرد.
استراتژی جمهوری اسلامی ایران در عملیات رمضان درست نبود و موجبات ناکامی ایران در صحنه جنگ را پدید آورد. آیا راهکار بهتری برای ادامه جنگ نبود؟
استراتژی عملیاتی ما ممکن است در رمضان دچار نقص بوده باشد، اما استراتژی کلی غلط نبود. چرا راهکار بهتری بود به شرطی که وسایلش نیز آمده بود. راهکار بهتر این بود که شما از منطقه ایلام مستقیم به سمت بغداد تک کنید اما آنجا باید حدود ۲۲۰ کیلومتر پیشروی میکردید تا به بغداد میرسیدید و رفتن به سوی بغداد خود مواجه میشود با اعمال نفوذها و نظرهای خارجی و لذا از نظر تئوریکی مکان بهتری بود. حمله به سمت بغداد از طرف جبهه میانی راهکار مناسبی بود. اما از نظر عملیاتی و مقدورات موجود در توان ما نبود. منطقه بصره پاشنه آشیل عراق است. دو دفعه ای که آمریکا در سال های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۳ به عراق حمله کرده، هر دو دفعه از سمت جنوب عراق حمله ور شده است. میتوانست از غرب و شرق و شمال هم بیاید اما این منطقه را انتخاب میکند.
آیا به صرف شکست ایران در عملیات رمضان، میتوانیم ماهیتاً بگوییم ادامه دادن جنگ پس از فتح خرمشهر اشتباه بود ؟
ما در عملیات رمضان نتوانستیم به هدف مورد نظر دست یابیم. تا هدف و تا نهر کتیبان و تا شمال بصره رفتیم اما نتوانستیم آن را تثبیت کنیم به خاطر این که قدرت نگهداری را نداشتیم. عراق تاکتیک جدیدی به کار برده بود. وقتی متوجه شده بود که هدف ما بصره است، نیروهای زبده و ورزیده خود را عقب نگه داشته بود و نیروهای دست دوم خود را جلو نگه داشته بود.
بنابراین، وقتی ما با زحمت خط را شکافتیم و به هدف خود رسیدیم تازه مواجه شدیم با نیروهای تازه نفس و آماده پاتک کننده دشمن که این کار را برای ما مشکل میکرد. عرض بنده این است که نگوییم عملیات رمضان با شکست مواجه شد. جمهوری اسلامی ایران نشان داد که تا حق خود را نگیرد دست از سر عراق بر نمیدارد و اراده خود را از مرحله حرف به مرحله عمل تبدیل کرد. تلفات و خسارات سنگینی هم به عراق در داخل مرز وارد شد و عراق متوجه شد که در معرکه بدی گیر افتاده است.
بنابراین، میتوانیم بگوییم که دستاوردهایی در اینجا داشتیم ولی از نظر مفاهیم نظامی نتوانستیم هدفمان را بگیریم و عراق هم پای میز مذاکره نیامد. شما نمیتوانید امروز درباره اتفاقات آن روز به راحتی قضاوت کنید. مثل این میماند که شما با ماشین شخصی از منزل خارج میشوید و در مسیر تصادف میکنید بعد بگویید ای کاش با اتوبوس رفته بودم. این حرف که میتوانستیم جنگ را تمام کنیم میتواند به عنوان یک فکر و فرضیه مطرح بشود، اما شما برگردید به شرایط سال ۱۳۶۱. در سال ۱۳۹۳ قضاوت شما میتواند فرق کند. شما هنوز نمیدانید که در عملیات رمضان شکست میخورید یا خیر. شما رمضان را با خیال راحت و با اطمینان جلو میروید و میگویید عراق دیگر ساقط شد. در ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس ضربه محکمی به عراق زدید؛ چطور ممکن است عملیات پنجم ناکام بشود؟
بنابراین، باید در شرایط سال ۱۳۶۱ مقایسه را انجام داد. جوان خرمشهری که خانه و زندگانی اش ویران شده است، جوان آبادانی، جوان ماهشهری و... ده شهر ما ویرانه شده و حال شما به مرز رسیدید. فضای و هیجان انقلابی، خانواده شهدا، به هیجان آمدن یک نظام از پیروزیهای به دست آورده شده و به رخ کشیدن قدرت انقلابی خود، فضایی نیست که شما از آتشبس صحبت کنید.
امیر به عنوان آخرین سوال، از چه زمانی اختلاف میان فرماندهان ارتش و سپاه پدید آمد؟ آیا اختلاف ناشی از شکست در عملیات رمضان بود؟
اول اختلاف را معنی کنیم. اختلاف در روش جنگی و در نوع فرماندهی بود. از عملیات رمضان به بعد سپاه به این نتیجه رسیده بود که به یک بلوغ و تکامل عملیاتی رسیده است. بعد از دو سال جنگ به این نتیجه دست یافته بود که میتواند عملیات بزرگ را فرماندهی کند و توانش از ارتش هم بالاتر است. ارتش نیز با تفکرات و فرهنگ خود به جنگ نگاه میکرد زیرا ارتش تجهیزات محور است. سپاه این نگاه را نداشت. ارتش نگاه میکرد که اگر یک تانک، هواپیما و یا هلیکوپترش منهدم بشود، توانی برای جایگزین کردن ندارد در حالی که سپاه روز به روز به نیروهای مردمی اش اضافه میشد. جنگ که جلوتر میرفت و ما پیروز میشدیم، نیروهای بسیجی شایقتر و راغبتر میشدند.
در نهایت ارتش نه از نظر ترس و از روی احتیاط بلکه به دنبال راهکارهایی بود که بتواند حداقل هزینه به حداکثر نتجیه دست پیدا کند. در حالی که سپاه با یک روحیه انقلابی که امروز از آن به عنوان روحیه شهادتطلبانه یاد میشود معتقد بود که هدف را از بین میبریم. این دو اختلاف دیدگاه باعث میشود که شما اختلاف روش پیدا کنید. در حد دعوا نیست. من میگویم این روش را انجام بدهیم بهتر است، شما میگویید خیر راهکار من بهتر است.
اینجا سر آغاز دو نوع نگاه به جنگ است که در سال ۱۳۶۲ خود را به وضوح نشان داد. ما در سال دوم یک حالت دو فرماندهی داریم اما متوجه میشویم که دو فرماندهی کار پیش نمیرود. ارتش به خصوص شهید صیاد شیرازی معتقد به وحدت فرماندهی بود بودن اینکه بخواهد وجود سپاه را نفی کند.
پس امیر از عملیات رمضان به بعد وحدت فرماندهی ترک خورده بود. درست است؟
بله؛ ولی تا پیش از عملیات خیبر در سال ۱۳۶۲ کاملاً خود را نشان میداد و همین امر دلیل شد که در آغاز سال ۱۳۶۲ یک سازمان جدید در نیروهای مسلح پدید بیاید. یک قرارگاهی با نام خاتم الانبیا تشکیل میشود که در راس آن رئیس جمهور وقت آیت الله خامنه ای قرار گرفته و ایشان به عنوان فرمانده سه واحد را زیر نظر دارد. ارتش جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سازمان جهاد سازندگی. این سه سازمان با یکدیگر هماهنگ میشوند. در سال جنگ ارتش مدیریت جنگ را بر عهده داشت.
در سال دوم فرماندهی به صورت ترکیبی بود؛ گرچه بنده اعتقاد دارم که ارتش به خاطر تخصص و تجهیزات حرف اول را در جبهه میزد. اگر بخواهیم ببینیم فرمانده اصلی چه کسی بوده باید به دنبال فرمانده نظامی بگردیم اگر چه شهید صیاد شیرازی هیچگاه این ادعا را نداشت. از سال ۱۳۶۲ به بعد ما در کنار یکدیگر قرار میگیریم و قرارگاه خاتم ما را فرماندهی میکند.
پس امیر نقطه صفر این اختلاف عملیات رمضان است؟
به نظر من رمضان است اما بیشتر این امر در عملیات والفجر مقدماتی مشهود میشود که ارتش با صراحت با راهکار سپاه برای ورود به خاک عراق مخالفت کرد.
۲۷۲۱۹
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901122